۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

خموشی

پیشانی صاف نشان بیعاری ست
آن که می خندد ،هنوز خبر هولناک را نشنیده است.
چه دورانی .
که سخن از درختان گفتن
کم و بیش جنایتی ست
چرا که این گونه
سخن  پرداختن
در برابر وحشت های بی شمار خموشی گزیدن است.
ا.بامداد

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

من آنم

من آنم که مردانی از نسل گل های سرخ
به جنگل زدند
ودر دستشان اسلحه غنچه داد.
من آنم که در کوچه ای
زنی بند قنداق فرزند خود را گرفت
وروی لبش لفظ آتش نهاد
من آنم که پاهای پوینده با کابل سوخت
وبر تپه ها چند تن را نخ خون به هم دوخت.
من آنم که بودند در اعتصاب ،
گل و سبزه و آفتاب
من آنم که در سال پنجاه و هفت
پر از بغض شد چاه نفت
من آنم که خیلی هوا سرد بود،
من آنم که رستم جوانمرد بود
 عمرا ن صلاحی

۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

نام

نام کوچک درخت
را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!
عمران صلاحی

شادی


طفلی به نام شادی دیری‌ست گم شده ست
با چشم های روشن براق
با گیسویی بلند به بالای آرزو
هرکس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما
یک سو خلیج فارس
سوی دگر خزر*
سروده ای از دکتر شفیعی کدکنی